امروز با دکتر الف قرار داشتم و طبق معمول دو ساعت منتظرش موندم با اینکه قبلش بهم پیام داده بود که ساعت فلان تو مرکز باش. وقتی هم میاد و میبینه من نشستم اما میره به کارهای دیگه‌ش برسه واقعا حرصم درمیاد. اما از اینکه الان تو وضعیتی هستم که برای دفاع از پایان نامه‌م  مجبورم باهاش راه بیام و با مشت نخوابونم تو صورتش که یه بادمجون گنده زیر چشمش سبز بشه  ببیشتر حرصم در میاد.از این که یه مدلی‌ام که همه راحت منتظرم میذارن و خیالشون راحته که من باهاشون کنار میام . از این مدلی بودن خودم بیزارم و متاسفانه کاریش نمی‌تونم بکنم. یه بار که دکتر ح جیمی، همینجوری ساعت‌ها و حتی روزها وقت منو با بد قولی‌هاش و بی برنامگیش تلف می‌کرد رفتم خییییلی خیلیی با لحن محترمانه و بدون هیچ گونه خشونتی بهش گفتم استاد من فکر میکنم شما به دلیل مشغله‌ی زیاد، کار من براتون اولویت نداره و من ازتون خواهش میکنم یکم بیشتر به کار من اهمیت بدید و اینا. بعد طرف برگشته به دکتر الف گفته فلانی اومده باهام دعوا!!! به خدا این خشمی که من از اینا تو دلم داشتم و دارمو اگه میخواستم بدون رقیق سازی بهشون تزریق کنم نتیجه‌ش در بهترین حالت میشد همون بادمجون و صورت کبود و اینا اینقدر که من سر این پایان نامه‌ی کوفتی اذیت شدم و متاسفانه هنوز ادامه داره. فعلا تنها خواسته‌ام از خدا اینه که زودتر بتونم دفاع کنم و از این قوم ظالمین بدقول و بی برنامه و زیر آبی رونده و دروغگو و دورو خلاص بشم.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها